قتلهای زنجیرهای یا سریالی به گونهای از قتل گفته میشه که طی اون فرد به قتل عمد بیشتر از یه نفر اقدام میکنه. معمولا قربانیان این نوع از آدمکشی، جنست، نژاد، شغل و در بیشترین نزدیک به اتفاق گروه سنی مشترکی دارن.
برابر نظر روانشناسان این بخش، معمولا آدمایی که دست به اینجور جنایاتی میزنند کودکی خوبی نداشتهان. بیشتر این افراد در محیطهای خانوادگی متشنج و پرآشوبی پرورش یافتهان که نتیجه اتفاقاتی چون طلاق و جدایی بوده.
در فضاهای خانوادگی اینطوری، حس استقلال و اعتماد به نفس کودک آسیب میبیند و دچار کمبود توجه میشه. اون واسه جبران و خلاص شدن از این حس، به دنبال ساختن مدینه فاضلهاش میرود؛ دنیایی که در اون هیچ کمبود و محدودیتی نداره و هر چیزی که تمایل داره رو انجام میدهد و فقط به ارضای امیال خود میاندیشد.
نتیجه این تمایلات بعضی وقتا چیزی میشه که از اون با عنوان قتل زنجیرهای یاد میشه. این قتلها در تموم نقاط جهان اتفاق میافتد و مرتباً اخبار بسیاری در مورد این جنایت و یعنی، این وحشتناکترین مریضی روانی شنیده میشه. کشور ما هم از این فهرست مستثنی نبوده.
در ادامه به معرفی مشهورترین قاتلان زنجیرهای ایران پرداخته شده.
همراهمون باشین.
غلامرضا خوشرو، معروف به «خفاش شب»: مشهورترین قاتل زنجیرهای ایران (۹ فقره قتل)
خفاش شبای تهران
پرونده «غلامرضا خوشرو»، یکی از مهمترین پروندههای جنایی تاریخ پلیس ایرانه.
در میان پروندههایی مثل «اصغر قاتل» و «سعید حنایی» و حتی «قتل کودکان در پاکدشت» این پرونده شاید بتونه عنوان «مشهورترین» رو بدست بیاره، چون علاوه بر پوشش خبری گسترده از طرف روزنامهها از ماجراهای مربوط به اون، صداوسیما هم در پوشش اخبار و دادگاههای خوشرو مشارکت داشت و از یدونه و توک پروندههای جنایی حساب میشه که در مورد اون رمان هم نوشته شده (رمان خفاش شب، نوشته سیامک گلشیری – انتشارات مروارید) و ماهها صفحههای حوادث روزنامهها رو درگیر کرده.
قاتل غرب تهران، موجود خاصی بود؛ مثل بیشتر قاتلان زنجیرهای دیگه، خونسرد و باهوش و بدون عذابوجدان. با یه پیکانِ دزدی خانومهای تنها یا همراه بچه هاشون رو سوار میکرد، میکشت، به اونا تجاوز میکرد، طلا و چیزای با ارزش و حتی چیزایی که واسه خونه خریده بودن میدزدید و بعد جسدها رو در محلهای خلوت آتیش میزد.
غلامرضا خوشرو، معروف به «خفاش شب»
خفاش شب، مرد سابقهداری که در یکی از روستاهای خراسان به دنیا اومده بود، کارش رو با دزدیهای کوچیک شروع کرد.
هر بار که دستگیر شد، واسه خودش یه نام جدید اختراع کرد.
دستگیریاش در سال ۶۱ به اتهام دزدی، شروع یه سلسله تعقیب و فرار بین اون و نیروی انتظامی بود که در اون زمان هنوز سیستم کاملای واسه هماهنگی نیروهاش در استانها و شهرستانهای جور واجور نداشت.
اون که سواد درست خوندن و نوشتن به زبون فارسی رو هم نداشت، از راهی که هیچ وقت در مورد اون صحبتی نشد، کمی انگلیسی و روسی یاد گرفته بود و با همینها بود که مورد اتهام جاسوسی قرار گرفت و واسه اونم یه مدت در زندان به سر برد.
بعد از اینکه آزاد شد، همون کاری رو که در اون تخصص داشت از سر گرفت؛ دزدی ماشین و خردهریزهای دیگه.
بعد از اون، شهر به شهر گشتن و بارها باز داشت شدن، تجربهاش رو بیشتر و بیشتر کرد تا این که ۱۰ سال بعد در ۱۳۷۲ دوباره دستگیر شد.
این بار ماجرا جدیتر بود. چند زن جوون شکایتهایی در مورد آدمربایی، تجاوز و دزدیده شدن طلا و پولشون به وسیله دو سرنشین یه خودروی پیکان طرح کرده بودن. در نتیجه این شکایتها، خوشرو و مرد دیگری به نام علی کریمی بازداشت شدن، مورد اتهام قرار گرفتن، مجرم شناخته شدن و با رأی دادگاه میرفتن که در زندان وکیلآباد مشهد زندونی شن، اما اتفاق دیگری افتاد.
اون از دست پلیس فرار کرد. علی کریمی – همدست خوشور در این پرونده – بنا به حکمی که واسه تجاوز جنسی براش تعیین شد، اعدام شد اما خوشرو دوباره زندگیاش رو از سر گرفت، به تهران برگشت و چند سالی زندگی کرد تا بهار ۷۶ سر رسید.
داستان قتلهای زنجیرهای زنان در غرب تهران، تازه از اینجا شروع میشه؛ از محلههای تازهساز شهرک المپیک، خیابونهای دور و بر ورزشگاه آزادی و زمینهای خالی نزدیک اتوبان یادگار امام(ره).
اولین جسد، ۱۳ فرودینماه نزدیک پارک چیتگر پیدا شد.
زن ۵۴ سالهای که بستگانش میگفتن به قصد بهشت زهرا از خونه بیرون رفته بود اما با گردن و دست بریده، در حالی که پیکرش سوخته بود، به وسیله پلیس پیدا شد.
جسد بعدی در همون فرودین و اینبار در باغی در کرج پیدا شد؛ بازم قتل با چاقویی که به گردن و سینه اصابت کرده بود و جسدی که سوزونده شده بود.
«الهه» دختر جوونی که در زمان مرگ ۲۴ ساله بود، مقتول سوم خفاش شب حساب میشد. اونو که قصد داشته واسه عیادت یه مریض به بیمارستان بره، با پیکری سوخته نزدیک منطقه اوین پیدا کردن.
طعمه بعدی خفاش، یه مادر و کودک بودن. جسدها در بلوار آسیا پیدا شد.
مادر به همون روش قبلی کشته شده بود و دختر هفت ساله رو خفه کرده بودن.
سومین نفری که در خرداد کشته شد، «پرند » یه دانشجوی دندونپزشکی بود. اون از همدان به تهران اومده بود که شبونه در ترمینال دزیده شد.
جسد سوخته اونو در حالی که دست و پایش بسته شده بود نزدیک بولوار آسیا پیدا کردن.
مقتول بعدی، زنی ۵۵ ساله بود. پیکر سوخته «قدمخیر » رو هم در حالی که ضربههای چاقو به سینه و گردنش خورده بود، نزدیک بزرگراهی در حال ساخت در غرب تهران پیدا کردن.
این وسط، زنان و دخترائی هم بودن که قاتل اونا رو دزیده بود اما شاید از بخت بلند، اونا تونسته بودن از فرار کنن؛ با این حال بازم تلاشها واسه بازداشت کسی که خواب رو از چشم پلیس میگرفت، به نتیجه نرسیده بود؛ اونم در حالی که نگرانی از اینکه اعلام هشدارهای امنیتی باعث نگرانی بیشتر شه، مانع اطلاعرسانی در مورد چرخ یه قاتل زنجیرهای در شهر میشد.
بسیجیان پس از شک کردن به خفاش شب، بدون اینکه این قاتل خطرناک رو بشناسن، دستگیرش کردن.
با این همه، در همیشه روی یه پاشنه نمیچرخد. تیرماه سال ۷۶، گشتیهای یه پایگاه بسیج محلی در پونک به مردی که دور و بر یه پارک تلاش میکرد قفل تو یه ماشین رو باز کنه مشکوک شدن و وقتی اون تلاش کرد فرار کنه، ً اونها رو به سمت پیکانی برد که بعضی از قتلهاش رو در اون انجام داده بود. نه فقط فرارش به نتیجه نرسید، بلکه خودش و ماشین مشکوکش رو به پایگاه پلیس آگاهی غرب تهران منتقل کردن و تازه اونجا بود که روشن شد این مردان چه طعمه بزرگی رو به دام انداختهان.
روزنامهها اون روزا نوشتند که قاتل در اول خودشو عبدالرحمان عبدالرحمان معرفی و ادعا کرد که تبعه دولت افغانستانه. ادعایش تا حدی جدی شد که سفارت افغانستان در ایران بیانیهای در این مورد صادر کرد و از همه خواست صبور باشن تا اصل موضوع روشن شه.
عوض کردن اسم، این بار اما واسه قاتل اونقدرها موثر نبود. خیلی زود هویت قبلیاش که با اون یه بار تا پای اعدام رفته بود، رو شد و بعد از اونم مدارک واقعی شناساییاش رو پیدا کردن، بعد هم خونواده داداش و همسر قبلیاش پیدا شدن و ً گره از کار این پرونده باز شد.
به نظر میرسید شرایط بهتر شده.
حالا پلیس با خیال راحت پرده از راز جنایتی برمیداشت که ماهها همه رو درگیر خودش کرده بود.
روزنامهها با آب و تاب از اونچه اتفاق افتاده بود مینوشتند و تقریباً هر روز یه مطلب جدید در مورد «خفاش شب» تهران منتشر میشد تا اینکه زمان دادگاه رسید.
دفاع از اینجور متهمی که مردم میخواستن دادگاه دست راست اونو قطع کنه همونطور که اون دست یکی از قربانیان رو قطع کرده بود، و پیکرش رو آتیش بزنه همونطور که اون این کار رو با پیکر مقتولان کرده بود، حتماً یکی از سختترین کارای دنیا بوده.
با این حال دکتر شکاری وکیل تسخیری که دادگاه واسه متهم تعیین کرده بود باید دفاعیاتی رو در دادگاه قرائت میکرد. اون دفاعیات خود رو این طور شروع کرد:
«هرچند متهم به ظاهر انسانه اما سیرت و باطن اون از هر حیوونی پستتره. حکمت حضور وکیل جلوگیری از مکتوم موندن حقیقت و رفع ستم به متهمه؛ حال اونکه در این پرونده ظلم شدید و ستم اکید به وسیله این جانی بر قربانیان و خونوادههای اونا رفته و قلب مردم آزرده شده.
اینجانب وکیل متهم نیستم. مدعیالعموم هستم. چیجوری میتوانم اتهامهای متهم رو نفی کنم حال اون که متهم به روشنیً در مراجع و رسانهها به گناه خود اعتراف داره.
ارسال رأی مساوی و شایسته واسه ایشون، مورد درخواست هستش.»
۹ بار قصاص و ۲۱۴ ضربه شلاق حکمی بود که در آخر اعلام شد.
بین زمان دادگاه تا روز اجرای حکم در سحرگاه ۲۲ مردادماه سال ۷۶ روانشناسان و جرمشناسا زیادی با اون مصاحبه کردن و تحلیلهایی بر شخصیت اون نوشتند. بعدا در کنفرانسها و مصاحبهها و جلسات علمی دانشگاهی، پرونده خفاش، قاتل زنجیرهای زنان تهران که شخصیتی ضد اجتماعی داشت، بارها مورد بحث بررسی قرار گرفت.
دستگاه قضا هم در این مورد گرفتاریهایی داشت. بعد از جلسات دادگاه، بعضی وکلای سرشناس به چگونگی دفاع از متهم انتقاد کردن و گفتن که دفاع از متهم حتی اگه اون «خفاش شب» هم باشه، باید به صورت منطقی صورت بگیره.
با این حال، در اون فضا هیجانی که حاکم شده بود، همهچیز خیلی سریعتر از خیلی از پروندههای این روزا پیش رفت.
روزنامهها نوشتهان که صبح روزی که قرار بود خوشرو رو اعدام کنن، دست کم پنج هزار نفر واسه دیدن مراسم به انبار روباز ورزشگاه آزادی رفتن. این، پایان یکی از مهمترین پروندههای جنایی پلیس تهران بود.
مجید سالک محمودی : قاتلی با طناب سفید که خودشو هم حلقآویز کرد (۴۹ فقره قتل)
میشه گفت قتلهای انجام شده به وسیله مجید سالک از مخوفترین و باورنکردنی ترین قتلهای زنجیرهایه . چیزی که شاید بیشتر مثل خیالپردازیهای نویسندگان کتابای جنایی باشه.
کشف جسد یه زن در مهرماه ۱۳۶۴ در نزدیک کرج، پیدا شدن جسد دختری هفده – هیجده ساله در نزدیک اردبیل در کنار پیدا شدن جسد مادر و بچه دو سالهاش در کنار جاده که دلیل مرگ همه اونا خفگی با طناب سفید اعلام شده بود بیشتر مردم رو حیران کرده بود که کی پشت همه این قتلها مخفی شده.
ماموران ژاندارمری بستانآباد در نزدیک میونه با اشاره به قتل زنی به نام خدیجه از پیدا شدن جنازه یخزده بچه خردسالش هم یاد کرده بودن که حیوانات وحشی بخشی از صورتش رو خورده بودن.
این پایان ماجرا نبود و تا روز ۲۴ بهمن ۱۳۶۴ زمان دستگیری قاتل زنجیرهای در نزدیک میدون بهارستان تهران اجساد زیادی در حاشیه شهرهای تهران، تاکستان و قزوین پیدا شدن. اجسادی که بیشتر اونا ساکن پایتخت بوده و در نزدیک شهرک غرب، دهکده کن و اوین پیدا شده بودن.
مجید سالک محمودی به دلیل بدهکاری و کشیدن چک بی محل، به مدت دو سال زندانی شد.
بعد از آزادی متوجه خیانت همسرش بهش شد.
همسر مجید در نبود اون با پسرخاله خود در رابطه بود و همین امر بزرگترین انگیزه مجید واسه انجام قتلهای سریالیاش شد.
اما به چه دلیل اون همسرش رو نکشت سوالی بود که بیجواب موند.
داستان دستگیری مجید با تیکه های طناب سفید که همه قربانیان با اون خفه شده بودن و شهادت آبجی یکی دیگه از قربانیان مجید شروع شد.
زنی به نام معصومه که خواهرش خبر داد آخرین بار اونو دیده که سوار یه شورولت رویال سبزرنگ با پلاک ارومیه شده.
احمدعلی محققی، اولین بازپرس خاص قتل عمد دستگاه قضا در گزارشش در این رابطه نوشته:
بدون این دست اون دست کردن با کمک راهنمایی و رانندگی آمار تموم شورولتهای رویال پلاک ارومیه رو درآوردیم. یه صد ماشین با این پلاک در شهرهای جور واجور وجود داشت. دیدیم استعلام زدن واسه صاحبان این ماشینها و رسیدگی جداگونه به ماشینهای سبزرنگ یه سال زمان میبرد که به یه باره خبر رسید مجید در نزدیک میدون بهارستان دستگیر شده.
ما اطلاعات قاتل زنجیرهای زنان رو براساس صحبتها و نشانیهای آبجی معصومه از شورولت رویال سبزرنگ و طناب سفیدرنگ به تموم گشتهای آگاهی دادیم.
این قاتل سریالی بسیار عجیب بوده و پس از دستگیری بدون هیچ مقاومتی اعلام میکنه اسمش مجید سالک محمودی اهل ارومیه س و تموم قتلها به وسیله اون انجام شده.
مجید پس از اعتراف به همه قتلها با یه اکیپ راهی شهرهایی شد که زنائی رو در اونجا کشته و در حاشیه شهر دفن کرده بود. زنائی که جسدشان پیدا نشده بود.
به روایت احمد محققی در کتاب «آخرین شکار قاتل» که در مورد این قاتل زنجیرهای بود، محمود، ساعت ۲۱:۳۰ روز ۸ خردادماه سال ۱۳۶۵ در زندان قصر خودکشی کرد.
محققی اشاره داشت:
«مجید شخصیت عجیبی داشت. ما بازپرسها به هنگام بازجویی یه متهم دوست داریم همیشه دروغ بگه. دروغهایی که پر از تناقضه و باعث دستگیری اونا میشه اما این قصه درباره مجید جور دیگری بود. اون قدر خونسرد درباره بعضی مسائل دروغ میگفت که انگار راست میگوید. به خاطر همین بعضی وقتا میترسیدم نکنه تخلفی از اون از قلم افتاده و حق یه خونواده که چندین ماه دنبال گمشده خود بودهان، تضییع شه.
با این حال در آخر بازپرسی و تکمیل پرونده مجید اونو به تکی زندان قصر فرستادم تا محاکمهاش شروع شه.
در آخر در روز هشتم خرداد سال ۱۳۶۵ با این که سپرده بودیم حواستون باشه قاتل خودکشی نکنه خبر رسید که اون خودشو حلقآویز کرده. ما واسه جلوگیری از این ماجرا از همون روز اول سپرده بودیم که قاشق، چنگال و حتی ملحفه در اختیارش نذارن که نکنه خود رو دار بزنه اما اون با رشته کردن پتوی خود طنابی ساخته و خود رو در سلول تکی حلقآویز کرده بود.»
سعید حنایی، معروف به «قاتل عنکبوتی»: قاتل سریالی شهر مشهد (۱۶ فقره قتل)
سعید حنایی
سعید حنایی قاتل سریالی شهر مشهد، مدعی بود که با قصد خیر اینجور قتلهایی رو مرتکب شده.
سعید حنایی از سال ۷۹ تا ۸۰، شونزده فقره قتل انجام داد.
شکارهای این قاتل، زنان خیابانیای بودن که به نظر ایشون باعث گسترش فساد و بی بندوباری در شهر مقدس مشهد میشدن.
طبق اظهارات ایشون در دادگاه، انگیزه اون از انجام این قتلهای سریالی و ایجاد ترس و ترس در بین زنان مشهد، انتقام از یه راننده تاکسیای بود که روزی مزاحم همسرش شده بود و تموم مردانی که ایجاد مزاحمت میکنن. اون در ادامه اعترافاتش در دادگاه گفت، وقتی تنونستم با مردان مقابله کنم و از طرف اونا مورد کتک کاری قرار گرفتم عزممو جزم کردم از زنان خیابانی و فاسد انتقام بگیرم.
اون با ادعای اینکه یه فرد مذهبیه، اضافه کرد هدفش تنها پاکسازی شهر مشهد از وجود افراد فاسد بوده و این کار رو به عنوان یه وظیفه دینی و شرعی، با رضایت کامل انجام داده.
همه قربانیان این قاتل زنجیرهای زنان سابقه داری بودن که به ادعای این مرد موجب به فساد کشیده شدن جوانان میشدن.
سعید حنایی مقتولان رو بعد از خفه کردن با روسری یا دست درون چادر سیاهی میپیچید و در نقاط جور واجور شهر رها میکرد. اون از تجاوز چیزی نگفته و این عمل رو بسیار بیریخت و غیر انسانی خواند و گفت من نه فقط مرتکب اینجور گناه بزرگی نشدم بلکه اونو بسیار وقیحانه میدانم و به خاطر این این افراد رو کشتم.
سعید حنایی هیچوقت واسه جنایتی که مرتکب شده بود پشیمون نبود و حتی در یکی از جلسات دادگاه گفت:
«اگه دستگیر نشده بودم بازم این کار رو ادامه میدادم تا تعداد مقتولان به ۱۵۰ نفر برسه.»
اونم اینکه مدعی بود:
«تا قبل از کشتن این آدما، باران نمی اومد و قحطی شده بود. همین که دور و بر حرم رو از وجود زنای تنفروش پاک کردم، باران اومد. اون موقع فکر کردم که باران به معنی تایید اعمال من به وسیله خداس.»
سعید حنایی در دادگاه گفته بود که شونزده قربونی اون سوسکایی بیش نبوده ان.
این قاتل زنجیرهای در اظهارات خود گفته بود، من با این افراد که دارای چهرههایی مشخص و جدا از بقیه بودن ، صحبت کرده و با اونا مبلغی رو طی میکردیم و پس از آوردن اونا به منزل در یک حرکت غافلگیرانه از پشت سر به اونا حمله کرده و گلوی اونا رو میفشردم و پس از یک تا ۲ دقیقه با روسری به طور کامل اونا رو خفه کرده، در چادرشان میپیچیدم.
ایشون با بیان این که به غیر از مقتول اول که دارای یک حلقه، یک گردنبند و ۱۰ هزار تومن پول بود، کل مبالغ ۱۵ مقتول دیگه رو ۳۹۰۰ تومن به همراه ۵ بلیت اتوبوس اعلام و گفت : من مبلغ ۳۹۰۰ تومن رو هم صرف خرید لاستیک واسه موتورم کردم که بتونم واسه حمل و نقل این زنان مشکلی نداشته باشم.
اونم اینکه گفته بود، در هیچ وقتی که این قتلها رو انجام میدادم، ناراحت نبودم؛ چون میدونستم که واسه هر آغازی ، پایانیه و در آخر یک روز دستگیر میشوم. روزی که دستگیر شدم خدا رو شکر کردم؛ چون از این مطلب رو با هیچکس مطرح نکرده بودم و از دید روحی تحت فشار بودم؛ به خاطر همین بود که بدون هیچ مقاومتی در اولین فرصت به همه موارد اعتراف کردم و حتی بدون این که ازم پرسشی شه، به بیان جزییات ریز ماجرا پرداختم.
سعید حنایی در مورد قتل نهم که در شب تاسوعای سال ۱۳۸۰ اتفاق افتاده بود، گفته بود:
«من در اون شب به ۳ نفر از زنان خیابانی مبلغ ۲ هزار تومن دادم تا از این کار در این شب بیخیال شن ؛ ولی نفر چهارم علاوه بر دریافت پول عنوان کرد که در آخر ما باید هر شب اینجور کاری انجام بدیم که این حرف اون باعث شد من به عنوان مشتری همراه اون شده و ایشون رو به قتل برسانم. زنائی که به وسیله من به قتل رسیدن، اکثرا با ۲ هزار تومن راضی میشدن، اونا کسانی بودن که رنگ حموم رو ندیده و بدنهایشان بوی مواد مخدر میداد.»
در آخر هم بدنیست بدونین داداش کوچک یکی از مقتولین سعید حنایی، به دلیل اینکه عنوان شده بود آبجی اون یک زن خیابانی و بد کاره بوده، خود رو با موتور به یک اتوبوس زده و کشته بود.
سعید حنایی در ۲۸ فروردین سال ۱۳۸۱ در محوطه زندان مرکزی مشهد به دار مجازات آویزون شد.